دايناسورها

رضوان نيلي پور

دايناسورها


زن پشت دستش راروي قلب گردويي گذاشت .سردسردشده بود.مايه ي كارامل
راداخل قيف مشمايي ريخت , دهانه ي آن راجمع كردوتوي مشت فشارداد.خط
باريك صورتي رنگي ازته قيف بيرون آمدوكلمه ي LOVE روي كيك نوشته شد.
زن خنديدودستهاراتوي هوا تكان داد.چكه اي ازكارامل روي سكوي مرمري چكيد.
پاك كردونوك انگشت اشاره رامكيد.نگين حلقه برق زد.صداي دمپايي هاي مرد
راشنيد.ظرف كيك راتوي هال بردوروي ميز, كنارسيني ي چاي گذاشت.صندلي هارا
عقب كشيد.قوري ي بلورين راتوي هردوفنجان سرازيركردوبه اتاق خواب رفت.
آفتاب رنگ باخته بود.كليدبرق رافشارداد.مهتابي چشمك زد.روبروي آيينه ايستاد.
غبارآيينه رانديد.موهاراپشت سرش جمع كردوسنجاق زد.يك تارموي زمخت زير
چانه اش نوك زده بود.موكن رابرداشت, چانه اش رابه آيينه نزديك كردوموراكند.
صداي سرفه ي مردراشنيد.زن بلوزساتن قرمزباخط هاي باريك سفيدبه تن داشت.دامن
كوتاه وچسبان سفيدراپوشيد, زيپ آن رابه سختي بالاكشيدوروبروي آيينه چرخيد.
رگه هاي سفيدبلوز, زيرنورمهتابي موج مي زدند.ازاتاق بيرون آمدوروي صندلي نشست.لب هاي صورتي خنديد.هنوزنصف بيشتركيك توي ظرف باقي مانده بود.
مردفنجان خالي راروي ميزگذاشت , كنترل رابرداشت وكانال راعوض كرد.دو
دايناسوربه جان هم افتاده بودند.زن كاردراكه تيغه اش اغشته به كارامل بودبه دست مردداد.مردكاردراتوي كيك فروكرد, سيگاري آتش زد, ميان لب هاگذاشت و
چوب كبريت راتكان داد.چشم هابسته شدولپ هافرورفت.زن دكمه ي يقه رابازكرد
وآرنج هاراروي ميزگذاشت.انگشتان كشيده وناخن هاي صورتي تاوسط ميزرسيد.
مرددودرابافشاربيرون داد.صداي خنده ي كودكانه ازپشت ديوارشنيده شد.زن دسته ي قوري رامشت كرد.چاي لنبر برداشت.” بريزم ؟ “ ابروهاي مردبالارفت.زن فنجان را
برداشت, چاي رامزمزه كردودوباره روي ميزگذاشت.نرمه ي زانوي لخت زن,
پيژامه ي زبروتيره رنگ مردرالمس كرد.يكي ازدايناسورهاروي زمين افتاد.مردسيگاررا
سه بارپك زدوته سيگاررابافشارتوي زيرسيگاري چرخاند.فيلترخم شد.زن سنجاق را
ازموهابازكردوسرش راتكان داد.موهاشانه به شانه ريخت.مردآرنج دست راست راروي ميزگذاشت وچانه راكف دست ميزان كرد.دايناسوربه پهلوافتاده بودودست وپامي زد.سر
وگردن زن چرخيد, شلال موهاروي ميزريخت وانگشت هادورفنجان حلقه شد.
دايناسورروي زمين بي حركت ماندوكلمه ي THE END ازپايين صفحه به طرف بالا
حركت كرد.مردازجابلندشدوبه اتاق خواب رفت.زن بوي ادوكلن رابالاكشيدو به
پشتي ي صندلي تكيه داد.صداي پاي مردراپشت سرخودشنيد.دكمه ي بعدي رابازكرد,
چشم هارابست وبدنش راشل كرد.ازصداي به هم خوردن درحياط لرزيد!
رضوان نيلي پور
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30769< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي